ای دل فکار باش که ایّام ماتم است
ای دل فکار باش که ایّام ماتم است | ای جان سیاه پوش که ماه محرّم است | |
ای دیده! خون ببار دمادم که اهل دی | دانند آن دمی که غنیمت، همین دم است | |
زهری ز نو بریخت به کام جهانیان | جام هلاهلی که هلال محرّم است | |
باز این عزای کیست که دوران ز سر گرفت؟ | عالم چو موی ماتمیان، تار و درهم است | |
دوری ز غم رسید که لبریز شد ز خون | گر کاسۀ گدایی، اگر ساغر جم است | |
این حشرِ درد و داغ که هر سال نو شود | گر بیش خوانمش ز قیامت، همان کم است | |
رنگی ز گریه، دست مصیبت به آب ریخت | کز غم، جهان چو آینه یک چشم پُر نم است | |
بر آب داد، شهرت توفان نوح را | طغیان این سرشک که در چشم عالم است | |
اشکی کز این غم است به چشم جهانیان | در چشم لاله و گل این باغ، شبنم است | |
کم نیست بهر اهل ستم، روز رستخیز | این چوب انتقام که از گریه در نم است | |
در چرخ هم ز شعلۀ این درد سوزناک | خورشید، آتش دل عیسیّ مریم است | |
آن داغ تازه گشت که هر داغدیده را | درد و غمی که هست، در این داغ، مدغم است | |
تاریک شد به دیده چو شب، روز مردمان | گویا غروب نیّر مولای اعظم است |