باز اسم کوفه آمد در میان و نام شام
باز اسم کوفه آمد در میان و نام شام | آه آه از صبحِ کوفه! وای وای از شامِ شام | |
روز اندر پیش چشمم، تیرهتر آید ز شب | بشنَود گوشم اگر از خلق دوران، نامِ شام | |
ابتلای کربلا و ماجرای کوفه را | محو کرد از لوح هستی، محنت و آلامِ شام | |
بیحیایی بین که با یکدیگر از قتل حسین | مینمایندی مبارک باد، خاص و عامِ شام | |
آن یکی نان از تصدّق داد، آن خرما؛ ببین | اهلبیت مصطفی را این بُوَد اکرامِ شام | |
آه از آن ساعت! که زینب بر سر بازار دید | میزنندش سنگ بر سر، از در و از بامِ شام | |
چون نسوزم ز آتش این غم؟ که از کین ریختند | آتش اندر فرق عابد، خلق خونآشامِ شام | |
«جودیا»! شام است زآن رو تیره تا صبح ابد | کآمد اندر دهر از صبح آن چنان تا شامِ شام |