باز این عزای کیست که خلق دو عالمش
باز این عزای کیست که خلق دو عالمش | هستند همچو کعبه، سیهپوش در غمش | |
بیپرده بانگ شیون غم میرسد همی | از پردهای که چشم مَلَک نیست، مَحرمش | |
این شمع کشته کیست؟ که در چرخ چارمین | پروانهوار سوخته عیسیّ مریمش | |
این غیرت بهشت که باشد؟ که بهر او | در خون نشست حضرت حوّا و آدمش | |
این نوجوانِ کیست؟ که بر زخمهای او | بنْهاده پیرِ چرخ ز الماس، مرهمش | |
گیسو فشانده فاطمه با حوریان خلد | در خون، چو دیده حلقۀ گیسوی پُر خمش | |
گویا که این عزای شهنشاه دین بُوَد | کز غم، خمیده، قامت ماه محرّمش | |
شاه مَلَک خِدَم، مه خورشید عالمین | شمع بساط محفل شیر خدا، حسین |