باز دل زیر غم عشق چنانست که بود
باز دل زیر غم عشق چنانست که بود | بار این خسته همان کوه گرانست که بود | |
سالها بود صلاح دل من صحبت عشق | باز هم مصلحت وقت همانست که بود | |
بارها آمده بر سینه ام آن ناوک و باز | بکمین دلم آن سخت کمانست که بود | |
آمد و کشت مرا جان دگر داد و گذشت | باز میآید و آن آفت جانست که بود | |
یک گوهر سفت ودو دریا شد آن درّ یتیم | لب لعلش بهمان طرز و بیانست که بود | |
دم مزن آه مکش سرّ غمش فاش نکن | این همان آتش جانسوز نهانست که بود | |
ای سوار قدرانداز مکن سخت رکاب | توسن عشق همان سست عنانست که بود | |
پیر گشتم بجوانی ز غم عشق و هنوز | خاطرم خستهٔ آن تازه جوانست که بود | |
بود حیرانیم از فرقت و وصل آمد باز | در سر و سینهٔ من آن هیجانست که بود | |
ما باقصای یقین تاخته با دامن تر | زاهد خشک بدان وهم و گمانست که بود | |
کوه نبود بثبات من آشفتهٔ مست | در دل شیخ هنوز آن خفقانست که بود | |
در صفای من و در صوفی دکان دغل | تا صف حشر همان سود و زیانست که بود | |
سود من بردم و صوفی بزبان آمد و شیخ | عمرش آخر شد و بیچاره همانست که بود |