بر سر سودای دوست گر برود سر زدست
بر سر سودای دوست گر برود سر زدست | پای نخواهم کشید از سر میدان دوست | |
گر همه عالم شوند دشمن جان و تنش | دوست رها کی کند دست ز دامان دوست | |
من نه به خود گشته ام فتنهٔ آن روی و موی | فتنهٔ جان و دل است نرگس فتان دوست | |
گر به علاج دلم آمدهای ای طبیب | درد دلم را بجوی، چاره ز درمان دوست | |
شیخ بر ایمان من، طعنه اگر زد، چه باک | کافر شیخیم ما، لیک مسلمان دوست | |
ذره صفت تا به چرخ، رقص کنان میروم | گر دهدم پرتوی، مهر درخشان دوست |