بستند چو بر پشت شتر، محمل زینب
بستند چو بر پشت شتر، محمل زینب | بگْریست دل سنگ، به حال دل زینب | |
گویی به غم و محنت و اندوه سرشتند | از روز ازل، طینت و آب و گِل زینب | |
بر نوک سنان بود سر شاه، شب تار | شمعی که بُدی روشن از او، محفل زینب | |
گویند دهد میوهی شیرین، شجر صبر | پس از چه بُوَد خونِ جگر، حاصل زینب؟ | |
ویرانه بُوَد منزل گنج و عجبی نیست | شد گوشهی ویرانه اگر منزل زینب | |
در باغ ندانم ز چه شد، لاله پُر از داغ | گویا که خبر یافت ز داغ دل زینب | |
از چشم «طرب»، ناقه به گِل مانْد، چو بشنید | بر ناقه ببستند ز کین، محمل زینب |