به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد | به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد | |
سکوت نقرهای ماه را شکست غم دل | در آن زمان که از آن ماه بیکفن خبر آمد | |
شکست صخره از این داغ جانگداز و به یادت، | به رود رود عطش با هزار چشم تر آمد | |
پس از تو هر گل خونیندلی که سر زد از این غم | به سوگ لالهرخان شهید، خونجگر آمد | |
به طعنه گفت بیابان به سنگ: «شرم نکردی | ز درد آبلهپایی که خسته از سفر آمد؟» | |
به گریه گفت که: «سنگم ولی شکستهترینم | به راه آن گل زخمی که از پی پدر آمد» | |
پدر به قافلهسالاری آمد از سر نیزه | ز دست خار بیابان جهان به گریه درآمد |