تا تو شدی کشته ما، بیسر و سامان شدیم
تا تو شدی کشته ما، بیسر و سامان شدیم | یکسره سرگشتهی کوه و بیابان شدیم | |
خیمه و خرگاه ما، رفت به باد فنا | به لجّهی غم اسیر، دچار توفان شدیم | |
از فلک عزّ و جاه، به روی خاک سیاه | به چاه غم سرنگون، چو ماه کنعان شدیم | |
ز کعبهی کوی تو، به حسرت روی تو | به حلقهی فرقهای، ز بتپرستان شدیم | |
ای سر تو بر سنان! شمع ره کاروان | به مهر روی تو ما، شهرهی دوران شدیم | |
ز جور خونخوارگان، تو سربلندیّ و ما | ز دست نظّارگان، سر به گریبان شدیم | |
پردهگیان تو را، حجات عزّت درید | تا که تماشاگه، پردهنشینان شدیم | |
گاه به زندان غم، حلقهی ماتمزده | به کنج ویرانه گاه، چو گنج شایان شدیم | |
چو ساربان عزا، نواخت بانگ رحیل | سر تو شد روی نی، گمشدگان را دلیل |