تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد | هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد | |
پدرش چیز زیادی که نمیخواست، فرات! | یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟ | |
خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی | بگذارید به سن علی اکبر برسد | |
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت | حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟ | |
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما | دست یک نیزه بر آن حلق مطهر |