جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد | | آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد |
گریه ها می کردد تا امت شود بیداد حیف | | از صدای گریه اش امت فقط بی خواب شد |
پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود | | ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد |
تا پدر بود آمدن در خانه اش آداب داشت | | به گواه شعله ها این کار بی آداب شد |
بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند | | باب را آتش کشید آتش کشیدن باب شد |
حضرت صدیقه از گستاخی مسمار نه | | از طناب دور دستان علی بیتاب شد |
ما نمی دانیم، نَعلُ السیف* می داند چرا | | مرتضایم را نبر فضه مرا دریاب شد |
کربلا مسمار در با انشعاب بیشتر | | با شتاب اینبار سمت تشنه ای پرتاب شد |
بعد مادر علت مرگ تمام عاشقان | | آتش و مسمار و سیلی و صدای آب شد |