جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان | | دادند در خرابهی بیسقف، جایشان |
آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای | | مجروح از پیادهرَوی بود، پایشان |
شخصی کنیز خواست از آن فرقهای که بود | | جبریل، خادم درِ دولتسرایشان |
آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان | | در آفتاب، سوخت رخ مهلقایشان |
آنان که شُست قابلهشان ز آب سلسبیل | | از تشنگی پرید رخ و رنگهایشان |
جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند | | از نینوا به عرش برین شد، نوایشان |
کردند نرم، سینهی جمعی که روز و شب | | زهرا به روی سینه همیداد، جایشان |
جمعی که بود پنجهی ایشان، گرهگشای | | بستند دستها ز جفا از قفایشان |
آن فرقهای که واسطهی رزق عالمند | | دادند نان به رسم تصدّق، برایشان |
«جودی»، به روزگار زند خیمهی شهی | | از آن دمی که گشت گدای گدایشان |