خبر آمد که ز معشوق خبر می آید

از ویکی تراث
خبر آمد که ز معشوق خبر می آیداز محمد سهرابیدر قالب غزلموضوع: حضرت رقیه(س)
خبر آمد که ز معشوق خبر می آیدره گشایید که یارم ز سفر می آید
کاش می شد که ببافند کمی مویم راآب و آیینه بیارید پدر می آید
نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیینه دگر موی سرم تا به کمر می آید
جگرت بودم و درد تو گرفتارم کردغالبا درد به دنبال جگر می آید
راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیستسر که آشفته شود حوصله سر می آید
هست پیراهنی از غارت آن شب به تنمنیم عمامه از آن بهر تو در می آید
به کسی ربط ندارد که تو را می بوسمغیر من از پس کار تو که برمی آید
راستی هیچ خبر دار شدی تب کردمراستی لاغری من به نظر می آید
راستی هست به یادت دم چادر گفتیدختر من به تو چادر چقدر می آید