خوش آن دلی که گذر سوی کربلا بکند
خوش آن دلی که گذر سوی کربلا بکند | مس وجود از آن خاک، کیمیا بکند | |
خوش آن نسیم که از خاک نینوا آید | خوش آن غریب که منزل به کربلا بکند | |
هوای باغ بهشت است، خاک کوی حسین | وطن، خوش آن که در آن خاک جانفزا بکند | |
اگر مَلَک به کف آرد، غبار روضۀ او | به چشم خویشتن، آن خاک، توتیا بکند | |
غلام همّت آنم که در محبّت دوست | تن و سر و زن و فرزند و جان، فدا بکند | |
چو بهر ما، سر و فرزند و جانِ شیرین داد | ز آب شور، دریغ از چه چشم ما بکند؟ | |
چه کم شود ز جلال حسین؟ اگر روزی | ز لطف، گوشۀ چشمی، سوی هما بکند |