خون خوردم در غم آن طفل که جای لبنش
خون خوردم در غم آن طفل که جای لبنش | ریخت، دست ستم حرمله، خون در دهنش | |
کودکی کآب، ز سرچشمۀ وحدت میخورد | گشت از سوز عطش، آب، روان در بدنش | |
گر تن نوگل لیلا، نبود لالۀ سرخ | از چه آغشته به خون گشت، چنین پیرهنش | |
غنچهای از چمنزادۀ زهرا، بشکفت | که شد از زخم سنان، چون گل صد برگ، تنش | |
گلشنی ساخته در دشت بلا گشت، که بود | غنچهاش، اصغر و گل، قاسم و، اکبر سمنش | |
تشنه لب کشته شد آن شاه، که با خنجر و تیر | گشت، ببریده و شد دوخته، بر تن، کفنش | |
آن که باشد نظرش داروی هر درد سنا | چشم دارم، که فتد گوشۀ چشمی به منش |