در حیرتم به محشر از این ماجرای او
در حیرتم به محشر از این ماجرای او | با قاتلان او چه نماید خدای او | |
سر بر زند چو با کفن خونچکان، ز خاک | یزدان دادگر، چه دهد خونبهای او | |
ترسم نبی، لوای شهادت نهد ز کف | بیند چو دستِ بیتنِ صاحب لوای او | |
آن کس که شکوه از ستمش مصطفی کند | روز جزا چگونه دهد خونبهای او؟ | |
ترسم، علی که جامۀ طاقت، قبا کند | بیند چو خیل بیسر و، گلگون قبای او | |
ترسم، که رنج و محنت محشر شود فزون | زهرا کند چو قصّۀ محنت فزای او | |
ترسم، که شام تیره شود روز رستخیز | از دود آه و سوختن خیمههای او | |
سرها چهسان ز زانوی خجلت جدا شود | در شکوه چون شود سر از تن جدای او | |
آن روز دیدهها همه گریان شود ز هول | جز چشم گریه کرده به سوگ و عزای او |