در حیرتم به محشر از این ماجرای او

از ویکی تراث

در حیرتم به محشر از این ماجرای او از
دشتی تهرانی



در قالب غزل

موضوع: امام حسین(ع)


در حیرتم به محشر از این ماجرای اوبا قاتلان او چه نماید خدای او
سر بر زند چو با کفن خون‌چکان، ز خاکیزدان دادگر، چه دهد خون‌بهای او
ترسم نبی، لوای شهادت نهد ز کفبیند چو دستِ بی‌تنِ صاحب لوای او
آن کس که شکوه از ستمش مصطفی کندروز جزا چگونه دهد خونبهای او؟
ترسم، علی که جامۀ طاقت، قبا کندبیند چو خیل بی‌سر و، گلگون قبای او
ترسم، که رنج و محنت محشر شود فزونزهرا کند چو قصّۀ محنت فزای او
ترسم، که شام تیره شود روز رستخیزاز دود آه و سوختن خیمه‌های او
سرها چه‌سان ز زانوی خجلت جدا شوددر شکوه چون شود سر از تن جدای او
آن روز دیده‌ها همه گریان شود ز هولجز چشم گریه کرده به سوگ و عزای او