در دل تاریک زندان مثل شمع روشنم

از ویکی تراث

در دل تاریک زندان مثل شمع روشنم از
غلامرضا سازگار



در قالب غزل

موضوع: امام کاظم(ع)
در دل تاریک زندان مثل شمع روشنملحظه لحظه ذره ذره آب گردیده تنم
بس که لاغر گشته ام چون می گذارم سر به خاکخصم پندارد که این من نیستم پیراهنم
در سیه چال بلا با دوست خلوت کرده اماین نماز این حال خوش این اشک دامن دامنم
هر که زندانی شود باید ملاقاتش رونداین که ممنوع الملاقات است در زندان منم
قاتل دل سنگ می خندد به اشک دیده امحلقه زنجیر می گرید به زخم گردنم
بس که جسمم آب گشته مثل شمع سوختهمحو گشته جای نقش تازیانه بر تنم
روزه دارم وقت افطار است و گویی قاتلمکرده با خرمای زهر آلوده قصد کشتنم
گاه گاه از ساقهای پای من خون می چکدبس که پا ساییده گشته بین کند و آهنم
دوستان از گریۀ من حبس هم آمد به تنگبا وجود آنکه خندیدم به روی دشمنم