دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم

از ویکی تراث

دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم از
کسایی مروزی



در قالب غزل

با وزن مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

موضوع: امام حسین(ع)
برخی معتقدند این شعر اولین سوگ شعر عاشورایی به زبان فارسی است.


دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویممدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا
میراث مصطفی را فرزند مرتضی رامقتول کربلا را تازه کنم تولّا
آن نازش محمد پیغمبر مؤبَّدآن سید ممجّد شمع و چراغ دنیا
آن میر سربریده در خاک خوابنیدهاز آب ناچشیده گشته اسیر غوغا
تنها و دلشکسته بر خویشتن گرستهاز خان و مان گسسته وز اهل بیت آبا
از شهر خویش رانده وز ملک بر فشاندهمولی ذلیل مانده بر تختِ ملک مولی
مجروح خیره گشته ایام تیره گشتهبدخواه چیره گشته بی رحم و بی محابا
بیشرم شمر کافر ملعون سنان ابترلشکر زده برو بر چون حاجیان بطحا
تیغ جفا کشیده بوق ستم دمیدهبی آب کرده دیده تازه شده معادا
آن کور بسته مطرد بی طوع گشته مرتدبر عترت محمد چون ترک غز و یغما
صفین و بدر و خندق حجت گرفته با حقخیل یزید احمق یک یک به خونْش کوشا
پاکیزه آل یاسین گمراه و زار و مسکینوان کینه های پیشین آن روز گشته پیدا
آن پنجماهه کودک باری چه کرد ویحککز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا
بیچاره شهربانو مصقول کرده زانوبیجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکیبا
آن زینب غریوان اندر میان دیوانآل زیاد و مروان نظّاره گشته عمدا
مؤمن چنین تمنی هرگز کند ؟ نگو ، نیچونین نکرد مانی ، نه هیچ گبر و ترسا
آن بیوفا و غافل غره شده به باطلابلیس وار و جاهل کرده به کفر مبدا
رفت و گذاشت گیهان دید آن بزرگ برهانوین رازهای پنهان پیدا کنند فردا
تخم جهان بی بر این است و زین فزون ترکهتر عدوی مهتر نادان عدوی دانا
بر مقتل ای کسایی برهان همی نماییگر هم بر این بپایی بی خار گشت خرما
مؤمن درم پذیرد تا شمع دین بمیردترسا به زر بگیرد سمّ خر مسیحا
تا زنده ای چنین کن دلهای ما حزین کنپیوسته آفرین کن بر اهل بیت زهرا