دست اندر لام لا خواهم زدن
دست اندر لام لا خواهم زدن | پای بر فرق هوا خواهم زدن | |
نفی و اثباتست اندر عاشقی | صدمه در صور بقا خواهم زدن | |
در دبیرستان لا احصی ثنا | خیمهٔ خلوت جدا خواهم زدن | |
گام اندر عاشقی مردانهوار | از ثریا تا ثرا خواهم زدن | |
آه کاندر کار دل هر ساعتی | همچو موسی با عصا خواهم زدن | |
کم عیاران سرای ضرب را | نقد بر سنگ صفا خواهم زدن | |
همچو ایوب از برای مصلحت | دست در صبر و بلا خواهم زدن | |
بر لب دریای قهر از بوی لطف | بانگ بر خوف و رجا خواهم زدن | |
کمزنان را بر بساط نیستی | پای همت بر قفا خواهم زدن | |
از برون عالم جان و خرد | لاف تسلیم و رضا خواهم زدن | |
زخمهٔ اخلاص اندر صدر جان | بر نوای لا الا خواهم زدن | |
طرف دولت از برای بندگی | بر دوال کبریا خواهم زدن | |
تیر توفیق از کمان اعتقاد | بر دل کام و هوا خواهم زدن | |
کفر و دین را در مقام نیستی | بر نوای بینوا خواهم زدن | |
خویشتن را در مصال «قل کفی» | بر صف اهل رضا خواهم زدن | |
هم چو مستان در صف میخوارگان | نعرهٔ «انی ارا» خواهم زدن | |
ای سنایی با ثنایی هر زمان | چنگ در آل عبا خواهم زدن |