دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود
دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود | از من هزار بار ولی جان گرفته بود | |
سر بر اطاعت دلِ مجنون نهاده بود | پایم اگر كه راهِ بیابان گرفته بود | |
حتی توانِ سینه زدن هم نداشتم | این سینه حالِ شامِ غریبان گرفته بود | |
در پای نیزه عطرِ تلاوت شنیدهام | دستم صفای پارۀ قرآن گرفته بود | |
پایم شتاب را به صفِ بوتههای خار | از تازیانههای شتابان گرفته بود | |
اینجا به انتظارِ دلم طعنه میزند | چوبی كه بوسه از لب و دندان گرفته بود | |
عمرم به قدرِ سورۀ كوثر مجال داشت | آری سه آیه بود كه پایان گرفته بود |