دم آخر
داد جسمی که نبی پرورش از ریشه جانش | آه کز سوز عطش رفت ز تن تاب و توانش | |
پیکری کاحمد مختار نگه داشت ز باران | این به شمشیر همی می زد و آن یک به سنانش | |
آن که بود آب روان ارث وی از بهر کفی آب | جوی خون گشت روان بر لب دریا ز دهانش | |
آن که شد خاک درش سجده گه خلق دو عالم | دم آخر به یکی سجده ندادند امانش | |
نیزه بشکافت چرا پهلو و جا کرد به قلبش | مگر او خواست که آگه شود از سرّ نهانش | |
بهر انگشتری انگشت برید اهرمن آخر | ز آن سلیمان که بدی زیر نگین ملک جهانش | |
زیر خنجر نتوانست سخن جز به اشاره | چون که شد دوخته از تیر به هم کام و زبانش | |
جودیا صبح قیامت چو سر از خاک برآری | ناله از جور سنان سر کن و از نوک سنانش |