رأس حسین تا که به نی در ظهور شد
رأس حسین تا که به نی در ظهور شد | گفتی که دیدگان مه و مهر، کور شد | |
آن سر چو بر سپهر سِنان سَنان نشست | عیسی به چرخ یا که چو موسی به طور شد | |
چون شب شدی، به خانهی خولی نزول کرد | این قصّهاش، حدیث سلیمان و مور شد | |
آن سر که جلوهاش به فلک نور میفشانْد | منزلگهش به مطبخ و قعر تنور شد | |
بهر نماز شب، زن خولی ز جای خواست | دیدی که مطبخش، همه یک لمعه نور شد | |
دیدی که هودجی ز سما شد سوی زمین | دیدی زنی در اوست که خاتون حور شد | |
از خاک برگرفت سر و در بغل کشید | بوسید و بس گریست که دل ناصبور شد | |
گفتا کدام ظالمت از تن، جدا نمود؟ | این انتقام از تو به «یومُ النّشور» شد | |
گفت ای عزیز مادر و ای نور عین من! | بودی غریب و دیدنت امشب، ضرور شد | |
پس بر زمین نهاد، به اوج فلک شدی | از جورِ خیلِ انس، به فوج مَلَک شدی |