روح بزرگش دمیدهست جان در تن کوچک من
روح بزرگش دمیدهست جان در تن کوچک من | سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من | |
یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم، ببینید | دستان خود حلقه کردهست بر گردن کوچک من | |
میخواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم | دیدم سر خود نهادهست بر دامن کوچک من | |
در این خزان محبت، دارم دلی داغپرور | هفتاد و دو لاله رُستهست از گلشن کوچک من | |
از کربلا تا مدینه گلفرش داغ دل ماست | با ردّ پایی که ماندهست از دشمن کوچک من | |
دنیا چه بیاعتبار است در پیش چشمی که دیدهست | دارالامان جهان را در مأمن کوچک من | |
آنان که بر سینه دارند داغ سفر کردهای را | شاخه گلی میگذارند بر مدفن کوچک من |