روی دستان پدر بیتابی ما را ببین
روی دستان پدر بیتابیِ ما را ببین | لااقل از آن بلندی رنگِ دریا را ببین | |
رازقِ دنیا به مشتی بی سر و پا رو زده | آب شد آب از خجالت؛ کار دنیا را ببین | |
این طرف خشکیده لبهای تمام بچهها | اسبهاشان نیز سیرابند، آنجا را ببین | |
تیر خوردی جای شیر و مادرت شرمنده شد | بدتر از حال دل من، حال بابا را ببین | |
خون حلقت جوهر و تیر سه شعبه شد قلم | ثبت شد داغت؛ بساطِ مُهر و امضا را ببین | |
میروی پیش کسی که هیچ کس او را ندید | جای ما هم محسنِ امّابیها را ببین | |
تا که دیدم روی نی رفتی به خود گفتم رباب | اصغرت شد مثل اکبر؛ قد و بالا را ببین | |
نیزهات را برد تا پیش عمویت نیزهدار | خواست سیرابت کند؛ چشمان سقا را ببین | |
بر سرت دارند قیمت میگذارند آن طرف | پای خود ای رونق بازار، دعوا را ببین | |
چشم خود را باز کن ای شیرخوار غیرتی | آه، ای مَردَم؛ کنارم بی حیاها را ببین |