زهی به خاک درت مانده چشم تر، تشنه

از ویکی تراث

زهی به خاک درت مانده چشم تر، تشنه خاک درت از
حکیم شفایی اصفهانی



در قالب غزل قصیده

موضوع: امام حسین(ع)
زهی به خاک درت مانده چشم تر، تشنهبه آب چشمه‌ی تیغت، لب‌ جگر، تشنه
ز رشک لذّت درد و غمت، دل و جانمو دشمنند به خون‌ریزِ یک‌دگر، تشنه
مریز خون دلم را مگر به خاک درتکه قدر آب نداند کسی، مگر تشنه
برهنه‌پایْ برون تازد، «العطش»گویانبه کوثر دهنت، نورم از نظر، تشنه
علاج تشنه‌دلان باشد از عقیق و منمز آب‌دار عقیق تو، این‌‌قَدَر تشنه
نمک در آبِ حیاتِ لبِ تو ریخته‌اندکه هر که خورْد از آن، گشت بیش‌تر تشنه
به آب دیده، مرا پا و سوز دل بر جاکه دیده نخل به آب اندر و ثمر، تشنه
به نیم‌قطره‌ی ابر اجابتم، مشتاقکه هست نخل دعاهای بی‌اثر، تشنه
لبت مکیدم و در آتشم، که سوخته‌دلهر آینه شود از خوردن شکر، تشنه
نهالِ پایْ به دامانِ باغِ حرمانمز پای تا به سرم خشک و برگ و بر، تشنه
به من که تشنه‌ی وصلم، از آن نمایی رخکز آفتاب جمالت شوم بتر، تشنه
گلِ مراد، بلند است و بخت، کوته‌دستبه آب ره پر و مرغ شکسته‌پر، تشنه
از آن به گریه برم، آبروی صد طوفانکز آه من بُوَد ایّام بام و در، تشنه
مخواه بر خس افسردگان، ترشّحِ وصلز آتش تب عشقت، مرا نگر تشنه
روا مدار، خسِ بی‌برِ هوس، سیرابنهالِ باغچه‌ی عشق بارور، تشنه
گر آتشم ننشانی، روم به سوی کسیکه دستِ جرعه‌فشانش خَرَد به زر، تشنه
گل حدیقه‌ی لب‌تشنگی، امام حسینکه ریخت صر‌صر ظلمش به خاک بر، تشنه
نتیجه‌ی شه کوثر که می‌دود برِ اوشود ز گرمی حشر، آفتاب اگر تشنه
شهی که چون درِ کوثر به خلق بگْشایدکسی چو حلقه نماند برون در، تشنه
خورَد در آب، اگر غوطه، شعله‌ی سخطشدر آبِ قلزم و عمّان شود گهر، تشنه
ز تاب سایه‌ی قهرش ز بس که دل‌گرم استزمین در آب نشسته است تا کمر، تشنه