زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونق

از ویکی تراث
(قرن دوازدهم خورشیدی)

زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونق از
میرزا حبیب‌الله قاآنی



در قالب قصیده

با وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن

موضوع: امام رضا(ع)
زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونقزمین ز یمن تو محسود هفت‌کاخ مطبَّق
تویی‌ که خاک تو با آب رحمت است مخمرتویی‌که فیض تو با فرّ سرمد است ملفّق
چو دین احمد مرسل، مبانی تو مشیّدچو شرع حیدر صفدر، قواعد تو موثق
ز هرچه عقل تصور کند فضای تو اوسعز هرچه وهم تخیل‌ کند بنای تو اوثق
ز آستان تو حصنی است نه سپهر معظمز خاکروب تو گردی است هفت‌کاخ مروّق
کدام مظهر بیچون بود به خاک تو مدفونکه از زمین تو خیزد همی خروش انا الحق
حصانت تو بر از صد هزار حصن مشیدرزانت تو بر از صدهزار کوه محلق
ز بس رفیعی و محکم زبس منیعی و معظمبه راستی‌ که خموشی است در ثنای تو اوفق
چنان نماید سرگشته در فضای تو گردونکه در محیط یکی بادبان‌ گسیخته زورق
به نزد نزهت تو نزهت بهشت مضیعبه‌ جنب ساحت تو ساحت سپهر مضیق
ز صد یکی نتواند حدیث وصف توگفتنهزار صاحب و صابی هزار صابر و عمعق
چو بر فرود سپهر برین که پرده نیلیبه دامن تو نمودار هفت طارم ازرق
سپهر را بشکافد ز هم تجلی نورتچنان‌که صخره صمّا شود ز صاعقه منشق
چه قبه‌ای توکه گر رفع پایه تو نبودیزمین شدی متزلزل بسان توده زیبق
چه‌ بقعه‌ای‌ تو که نبود بهای یک‌ کف خاکتهزار تخت مرصع هزار تاج مغرق
چه‌ سده‌ای‌ تو که‌ در ساحت‌ تو هست همارهاساس شرع منظم امور کفر معوق
چه کعبه‌ای تو که‌ اینک ز بهر طوف حریمتدمی ز پویه نیاساید این تکاور ابلق
کدام‌ کاخ همایونی ای عمارت میمونکه هست برتری سده‌ات ز سدره محقق
کدام بقعه میمونی ای بنای همایون؟که از سُمُوّ سماوات برده قدر تو رونق
کدام آیت رحمت به ساحتت شده نازلکه‌ می‌زند ز شرف عرصه‌ات‌ به‌ عرش برین دق
تویی‌ که خاک تو را همچو تاج از پی زیورفلک نهاده به تارک فرشته هشته به مفرق
تویی ‌که چرخ ترنجی درین سرای سپنجیز شکل طاق رواقت دهان گشاده چو فسنق
چنان ‌که ‌هوش به ‌سر، فیض ‌با فضای ‌تو منضمچنان‌که روح به تن، روح با هوای تو ملصق
ز بهر حفظ فضایت قضا ز روز نخستینبه‌گرد بازه خاک از محیط ساخته خندق
اگر به طور تجلی ‌کند فروغ فضایتشود ز جلوه آن، طور چون تراب مدقق
به سر سپهر برین را بود هوای پریدنبدان امید که‌ گردد به خاک ‌کوی تو ملحق
ز نور بیضه بیضا ربوده فرّ تو فرّهفراز طارم امکان زده ‌است قدر تو بعدق
رود قبه تو ماند این زبر شده خرگهبه کوی خاک، به دامان آسمان معلق
عیون اهل خرد از غبار توست مکحّلرقاب خلق به طوق پرستش تو مطوّق
به نزد قبّه عالیت هفت‌ گنبد گردونچو پیش کوه دماوند هفت دانه جوزق
دلی که نیست هواخواه آستان تو باداطعین تیغ مصیقل نشان سهم مفوق
اگر نه مرکز چرخ استی ای بنای مشیدچرا به ‌گرد تو می‌‌گردد این دوازده جوسق؟
ز صد یکی ز فزون اندکی نمود نیاردشمار منقبتت را دوصد جریر و فرزدق
مگر تو مقصد ایجادی ای رواق معظم؟که هست هستی نُه چرخ، از وجود تو مشتق
مگر سراچه عدلی‌ که در هوای تو تیهومقام امن نیابد مگر به چنگل باشق؟
مگر تو روضه سلطان هشتمی ‌که به خاکتکند ز بهر شرف سجده هفت طارم ازرق؟
خدیو خطه امکان، که از عنایت یزدانفراز خرگه لاهوت برفراشته سنجق
علی عا‌لی اعلی امام ثامن ضامنکه از طفیل وجودش وجود گشته منسق
سپهر عدل مهین‌گوهر محیط خلافتجهان جود بهین‌زاده رسول مصدق
قوام دهر، نظام جهان، وسیله هستیامین شرع، ولی خدا، خلیفه بر حق
زهی عظیم‌بنا بقعه‌ای که هست ز فرّتبنای شرع مشیّد، اساس عدل محلّق
چو بود طاق رواق تو از نقوش معراچو از طراز هیولا جمال هستی مطلق
سپهر مرتبه شعبان‌علی‌که باد وجودشبه روزگار مؤید ز کردگار موفّق
نمود عزم که گردد حدود طاق رواقتبه طرز قصر سنمّار و بارگاه خُوَرنَق
به نیل و دوده و گلغونه و مداد، مزینبه زر و نقره و شنگرف و لاجورد، منمّق
به سعی باقر شاپور کلک مانی خامهکه شکل پیل کشد نوک خامه‌اش به پر بق
به لوح صنع مجسم‌کند بدایع کلکشنسیم مشک و شمیم عبیر و نکهت زنبق
چنان‌که نیز مصور کند به صنعت خامهنعیب زاغ و نعیق‌ کلاغ و صیحه عقعق
به رنگ‌ریزی‌ کلکش‌ کند عیان به مهارتنشید بلبل و پرواز سار و جنبش لقلق
به ساحت تو رقم‌ کرد نقشها که ز رشکشزبان اهل بیان چون زبان خامه شود شق
چو گشت چنبر و سقف تو از نقوش نو آیینچو نای فاخته و گردن حمامه مطوق
نهال فکرت قاآنی از سحاب معانیبه بوستان سخن گشت در ثنای تو مورق
پس از ورود سرود از برای سال طرازتزهی زمین تو مسجود نه رواق معلق