زیب آغوش نبی نوک سنان جای تو نیست
زیب آغوش نبی نوک سنان جای تو نیست | مطبخ و خاک سیه، منزل و مأوای تو نیست | |
بیحیا آنکه نهادت به روی خاک تنور | عرش را مرتبۀ خاک کف پای تو نیست | |
دیشب ای دوست به مهمانی خولی رفتی | جان من جای تو در خانۀ اعدای تو نیست | |
آی تا من ز جراحات تو این خاک سیاه | شویم از اشک که این گونه مداوای تو نیست | |
سایۀ خویش مگیر از سرم ای سرو بلند | که مرا هیچ به سر غیر تماشای تو نیست | |
در ره دوست گذشتی ز سر و مال و عیال | هیچ کس را به جهان همّت والای تو نیست | |
نه همین واله و شیدای تو شد خواهر تو | آن دلی کو که چو من واله و شیدای تو نیست |