سرِّ جان

از ویکی تراث
سرِّ جاناز امام خمینیدر قالب غزلموضوع: عرفانی
با كه گويم راز دل را؟ كس مرا همراز نيستاز چه جويم سِرّ جان را، در به رويم باز نيست
ناز كُن تا می‏‏‏‏توانی‏‏، غمزه كُن تا می‏‏‏‏شوددردمندی‏‏ را نديدم، عاشق اين ناز نيست
حلقه ‏‏ی‏‏ صوفی‏‏ و، دير راهبم هرگز نجویمرغ بال و پر زده، با زاغ هم پرواز نيست
اهل دل عاجز ز گفتار است با اهل خودبی‏‏ زبان با بی‏‏دلان هرگز سخن ‏‏پرداز نيست
سر بده در راه جانان، جان به كف سرباز باشآنكه سر در كوی‏‏ دلبر نفكند، سرباز نيست
عشق جانان، ريشه دارد در دل از روز اَلَستعشق را انجام نَبْود، چون ورا آغاز نيست
اين پريشان حالی‏‏ از جالم «بلی‏‏ٰ» نوشيده ‏‏اماين «بلی‏‏ٰ» تا وصل دلبر، بی‏‏‏‏بلا دمساز نيست