با دل تنگ بسوی تو سفر بايد كرد | | از سر خويش به بتخانه گذر بايد كرد |
پير ما گفت ز ميخانه شفا بايد جست | | از شفا جستن هر خانه حذر بايد كرد |
آنكه از جلوه ی رخسار چو ماهت پيش است | | بی گمان معجزه ی شقِّ قمر بايد كرد |
گر درِميكده را پير به عُشّاق گشود | | پس از آن آرزوی فتح و ظفر بايد كرد |
گر دل از نشئه ی می دعوی سرداری داشت | | به خود آييد كه احساس خطر بايد كرد |
مژده ای دوست كه رندی سر خم را بگشود | | باده نوشان لب از اين مائده تر بايد كرد |
در ره جستن آتشكده سر بايد باخت | | به جفاكاری او سينه سپر بايد كرد |
سر خم باد سلامت كه به ديدار رخش | | مست ساغرزده را نيز خبر بايد كرد |
طرّه ی گيسوی دلدار به هر كوی و دری است | | پس به هر كوی و در از شوق سفر بايد كرد |