سوار گمشده را از میان راه گرفتی
متن شعر
سوار گمشده را از میان راه گرفتی | چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی | |
من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم | مرا به تیر نگاهی تو بیسپاه گرفتی | |
چگونه آب نگردم؟ که دست یخزدهام را | دویدی و نرسیده به خیمهگاه گرفتی | |
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود | حسین فاطمه میگفتم اشتباه گرفتی | |
شنیدهام که تو نوحی نه، مهربانتر از اویی | که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی | |
نشاندهای به لبانت، چنان تبسم گرمی | که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی | |
چه کردهام، که سرم را گرفتهای تو به دامن؟ | چه شد که دست مرا از میان راه گرفتی؟ | |
به روی من تو چنان عاشقانه دست کشیدی | که شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی |