شعله زد در خرمن جان آه آتش زای من | | کو زلال فیض لعلت؟ جان من! زهرای من |
هاله ی غم چتر گردان جمالت گشته است | | کو خدائی جلوه ات؟ ای ماه مهر آرای من |
نشکفد گر بر تکلّم غنچه ی خاموش تو | | هر سخن افسرده گردد بر لب گویای من |
نرگست گوئی بود مست شکر خواب سحر | | ای نگاهت مایه ی نوشینی رویای من |
بوی هجران می تراود از گل پژمرده ات | | وایِ من! از تلخی ایّام هجران، وای من |
نوبهارا جلوه ات چون شد، مگر باد خزان | | برد بر یغما صفای این گل رعنای من |
از نیایش شعله در جان ملائک می زدی | | ذکر و تسبیحت چه شد ای همدم نجوای من |
چشم بیدار تو را چون خفته بینم نیمروز؟ | | ای چراغ افروز بزم طاعت شبهای من |
بشکند دستی که شد ویرانگر بنیان صبر | | کرد چون فیروزه، رنگ لولو لالای من |
ریخت اشکم، ریخت تا گردون به جامت زهر غم | | سوخت جانت، سوخت تا کاشانه و ماوای من |
از تو باشد رونق گنجینه ی تنزیل و وحی | | ای به اکلیل کرامت گوهر والای من |
حال امروز تو خون اندر دل من می کند | | گر نگردد حال، وای از تلخی فردای من |
قامت صبرم شکست از بار محنت زای درد | | تا نشان سنگ کین شد گوهر یکتای من |
شکرُ لِلَّه جز به درگاه نبی و آل او | | پیش کس عابد نشد خم قدّ استغنای من |