صحرا میان حلقه آتش اسیر بود

از ویکی تراث

صحرا میان حلقه آتش اسیر بود صحرا میان حلقه آتش اسیر بود از
غلامرضا شکوهی

موضوع: واقعه غدیر
صحرا میان حلقه آتش اسیر بوداتراق، در کویر عطش ناگزیر بود
روزی که نور سبز ولایت به عرش رفتاز قدر این کلاف، روان تا غدیر بود
بر ریگهای داغ نشستند و چشمهادر انتظار رویش بدر منیر بود!
بیتوته در دیار عطش بوی عشق داشتدر محضرش زمین و زمان سر به زیر بود!
آمد، ستیغِ کوهِ مبرهن، فرازِ مَحضمردیکه در مدار مروّت، مدیر بود!
گل کرد چون بهار بر آن کوثر بهشتدستی که آستانه خیر کثیر بود!
افراخت بر سترگ بیابان، بهار راوقتی کویر، تشنه جام امیر بود!
قد می کشید قامت تندیس آفتابجایی که صد ستاره روشن ضمیر بود!
ای کهکشان نور که در زیر آسماندلها میان مشت نگاهت اسیر بود!
گرمای چشمهای تو یک هرم خاص داشتخورشید در برابر چشمت حقیر بود!
چنان بهار مرا سبزِ سبز کردورنه هنوز در دل تنگم کویر بود!
با این همه حضورِ «شکوهی» که عشق داشتروزی گرفت دست دلم را که دیر بود