عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت | شرارههای دلت بود اینچنین میریخت | |
تو ایستاده چو ماهی مقابل خورشید | و از نگاه تو یک آسمان یقین میریخت | |
سلام یوسف امّالبنین خبر داری | که نام تو به دلم عشق آتشین میریخت؟ | |
مگر نه اینکه ملائک به سجده افتادند | همینکه طرح تو را هستیآفرین میریخت | |
لبت که آیۀ ایّاک نَعبدُ میخواند | ز بازوان تو ایّاک نستعین میریخت | |
نوشتهاند که از داغ دستهای تو خون، | به جای گریه برادر بر آستین میریخت | |
نمک به زخم دل من مزن مگو که عمود | چگونه بال و پرت را روی زمین میریخت |