عهد و پیمان نه چنین بود، میان من و تو | | با فلک نیز نه این بود گمان من و تو |
که توام نیمره از یاد فراموش کنی | | یا کند دور ز هم، چرخ، مکان من و تو |
ما به هر واقعه و حادثه همره بودیم | | شد چو بر لوح، رقم، نام و نشان من و تو |
اوفتد کاش جداییش میان سر و تن | | آن که انداخت جدایی به میان من و تو |
کر شود گوش فلک، تیره رخ شمس و قمر | | به فلک گر برسد، آه و فغان من و تو |
غم دل با که توان گفت به جز ذات خدا؟ | | نیست آگاه کس از درد نهان من و تو |
موج زن آب فرات و تو لبِ تشنه شهید | | وا اخا وااعطشا وِرد زبان من و تو |
کوفیان حُرمت ما خوب رعایت کردند | | بودشان چون خبر از حشمت و شان من و تو |
تو لبِ تشنه شدی کشته و من نیز اسیر | | دیگر این قوم چه خواهند ز جان من و تو؟ |
جای من بود به ویرانه، تو در قعر تنور | | دوش در کوفه چه خوش بود مکان من و تو |
سر تو نوک سِنان کرده سَنان در برِ من | | داده تا دست سنان، چرخ، عنان من و تو |
خواست آتش به نُهم کنگرهی چرخ زند | | گفت این مرثیه «ذوقی» به زبان من و تو |