عيان مي كرد راز دل امان مي داد اگر وقتش | | ميان قتلگه كوتاه بود و مختصر وقتش |
بجاي درد دل كاري مهمتر داشت بر عهده | | بيان عشق و شرح غم بماند بعد در وقتش |
قرار اين بود تا فتح برادر را كند كامل | | غنيمت بود در آن معركه از هر نظر وقتش |
در آن دربار و آن بازار با اينكه معطل شد | | در آن ساعات طولاني نشد هرگز هدر وقتش |
اسارت رفت فرزند خليل الله نه هرگز | | بتي در شام باقي بود زينب رفت سروقتش |
تبر در بر درآورد او دمار از روز شامي ها | | قيامت را رقم مي زد چو مي شد بيشتر وقتش |
هرآنكس جان خود را وقف زينب كرد طوبى له | | و الا بي ثمر عمرش و گرنه بي اثر وقتش |