فلک در کربلا، آل علی را میهمان کردی | | مهیّا آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی |
حریم مصطفی را از حرم، در کربلا خواندی | | هلاک از تشنهکامی بر لب آب روان کردی |
غزالان حرم را تاختی از یثرب و بطحا | | گرفتارِ درنده گرگهای کوفیان کردی |
فلک بیخانمان گردی! که اولاد پیمبر ر | | نمودی از وطن آواره و بیخانمان کردی |
گهرهای یتیمِ درجِ عصمت را به هم بستی | | به بزم زادهی مرجانه بُردی، ارمغان کردی |
عیال مصطفی وآن گه اسیری؟ خاک بر فرقم! | | مگر از زنگبار و روم، ایشان را گمان کردی؟ |
سر فرزند زهرا را بریدی از قفا وآن گه | | ببُردی در تنور خولی کافر، نهان کردی |
تن نوباوهی زهرا که از گل بود نازکتر | | به هم بشْکسته از سمّ ستورش، استخوان کردی |
سر ببْریده را از لب شنیدی، آیت قرآن | | عجب دارم که تفسیرش به چوب خیزران کردی |
برای نزهت و گلگشتِ اولاد ابیسفیان | | ز خون آل پیغمبر، زمین را گلِستان کردی |
خود این خون را ندانم، صاحب اسلام چون شوید | | مگر خونها بریزد، شاید این خون را به خون شوید |