كاروان عمر

    از ویکی تراث
    كاروان عمراز امام خمینیدر قالب غزلموضوع: عرفانی
    عمر را پايان رسيد و يارم از در درنيامدقصّه ‏‏ام آخر شد و اين غصّه را آخر نيامد
    جام مرگ آمد به دستم جام می‏‏ هرگز نديدمسالها بر من گذشت و لطفی‏‏ از دلبر نيامد
    مرغ جان در اين قفس بی ‏‏بال و پر افتاد و هرگزآنكه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد
    عاشقان روی‏‏ جانان جمله بی‏‏ نام و نشانندنامداران را هوای‏‏ او دمی‏‏ بر سر نيامد
    كاروان عشق رويش صف بصف در انتظارندبا كه گويم آخر آن معشوق جان‏‏ پرور نيامد
    مردگان را روح ‏‏بخشد عاشقان را جان ستاندجاهلان را اينچنين عاشق‏‏ كشی‏‏ باور نيامد