لب ما و قصۀ زلف تو چه توهمی چه حکایتی
لب ما و قصۀ زلف تو چه توهمی چه حکایتی | تو و سر زدن به خیال ما، چه ترّحمی چه عنایتی | |
به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام | و به خال کنج لبت سلام که نشسته با چه ملاحتی | |
به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری | به روایتی خود حیدری، چه شباهتی چه اصالتی | |
«بلغالعُلی به کمالِ» تو، «کشفالدُجی به جمال» تو | به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی | |
زد اگر کسی در خانهات، دل ماست کرده بهانهات | که به جستجوی نشانهات، ز سحر شنیده بشارتی |