لشگر هجوم عام نمودند بر سرش | | آن یک به تیغ میزد و این یک به خنجرش |
با حربه اکتفا ننمودند و فرقهای | | خاکم به سر زدند ز کین، سنگ بر سرش |
هر تیر و تیغ و نیزه و خنجر بر او رسید | | سر زد به قلب اطهر جدّ مطهّرش |
یا رب! چه بود حالت بابش در آن زمان؟ | | آیا چه حال داشت در آن لحظه، مادرش؟ |
بهر کدام درد دلش، ناله سر کنم؟ | | گویم ز جسم یا ز دل پُر ز آذرش؟ |
آن سوزِ تشنهکامی و آن تاب آفتاب | | وآن یاوران غرقه به خون، در برابرش |
پشتش شکسته از غم عبّاس نامدار | | آتش فکنده بر جگرش، داغ اکبرش |
نه یار و یاوری، نه معین و نه لشگری | | نه قاسمش به جا و نه عون و نه جعفرش |
افتاده نخلِ قدّ علی اکبرش ز پا | | پُر خون ز تیر حرمله، حلقوم اصغرش |
از کثرت جراحت و زخم و غم و عطش | | دیگر نمانْد تابِ مکان بر تکاورش |
پس آن بزرگوار ز زین بر زمین فتاد | | سیمابوار لرزه به عرش برین فتاد |