محمد کافرینش هست خاکش | | هزاران آفرین بر جان پاکش |
چراغ افروز چشم اهل بینش | | طراز کار گاه آفرینش |
سرو سرهنگ میدان وفا را | | سپه سالار و سر خیل انبیا را |
مرقع بر کش نر ماده ای چند | | شفاعت خواه کار افتاده ای چند |
ریاحین بخش باغ صبحگاهی | | کلید مخزن گنج الهی |
یتیمان را نوازش در نسیمش | | از آنجا نام شد در یتیمش |
به معنی کیمیای خاک آدم | | به صورت توتیای چشم عالم |
سرای شرع را چون چار حد بست | | بنا بر چار دیوار ابد بست |
ز شرع خود نبوت را نوی داد | | خرد را در پناهش پیروی داد |
اساس شرع او ختم جهانست | | شریعت ها بدو منسوخ از آنست |
جوانمردی رحیم و تند چون شیر | | زبانش گه کلید و گاه شمشیر |
ایازی خاص و از خاصان گزیده | | ز مسعودی به محمودی رسیده |
خدایش تیغ نصرت داده در چنگ | | کز آهن نقش داند بست بر سنگ |
به معجز بدگمانان را خجل کرد | | جهانی سنگدل را تنگ دل کرد |
چو گل بر آبروی دوستان شاد | | چو سرو از آبخورد عالم آزاد |
فلک را داده سروش سبز پوشی | | عمامش باد را عنبر فروشی |
زده در موکب سلطان سوارش | | به نوبت پنج نوبت چار یارش |
سریر عرش را نعلین او تاج | | امین وحی و صاحب سر معراج |
ز چاهی برده مهدی را به انجم | | ز خاکی کرده دیوی را به مردم |
خلیل از خیل تاشان سپاهش | | کلیم از چاوشان بارگاهش |
برنج و راحتش در کوه و غاری | | حرم ماری و محرم سوسماری |
گهی دندان بدست سنگ داده | | گهی لب بر سر سنگی نهاده |
لب و دندانش از آن در سنگ زد چنگ | | که دارد لعل و گوهر جای در سنگ |
سر دندان کنش را زیر چنبر | | فلک دندان کنان آورده بر در |
بصر در خواب و دل در استقامت | | زبانش امتی گو تا قیامت |
من آن تشنه لب غمناک اویم | | که او آب من و من خاک اویم |
به خدمت کرده ام بسیار تقصیر | | چه تدبیر ای نبی الله چه تدبیر |
کنم درخواستی زان روضه پاک | | که یک خواهش کنی در کار این خاک |
برآری دست از آن بردیمانی | | نمائی دست برد آنگه که دانی |
کالهی بر نظامی کار بگشای | | ز نفس کافرش زنار بگشای |
دلش در مخزن آسایش آور | | بر آن بخشودنی بخشایش آور |
اگر چه جرم او کوه گران است | | ترا دریای رحمت بیکرانست |
بیامرزش روان آمرزی آخر | | خدای رایگان آمرزی آخر |