من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها | | اندوه پرستو، غم بیبالوپریها |
من ماندم و هشتاد و چهار آیۀ عصمت | | در سایۀ آوارگی و دربهدریها |
من خواهر خورشید به خون خفتۀ عشقم | | باید که بگیرم خبر از همسفریها |
در این شب تاریک خدایا! کمکم کن | | تا راه به جایی ببرد، راهبریها |
خون شهدا ریخت، در این دشت بلاخیز | | تا خشک شود ریشۀ بیدادگریها |
تا صاعقۀ ظلم و ستم را ببرد باد | | تبدیل به فریاد شد این نوحهگریها |
ای خون شما آبروی چشمۀ توحید | | ای چشم شما آینۀ حقنگریها |
عباس علمدار تو همت کن و برخیز | | تا سهم شقایق نشود خون جگریها |
ای ماه شب چارده، امشب به کجایی | | جان بر لب من آمده از بیخبریها |