مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را | شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را | |
اگر فرات به دجله بریزد و بخروشد | نمینشاند، یک ذره آتش جگرم را | |
غروب بود که با کاروان، به شام رسیدم | در آفتاب رصد کن، حکایت سفرم را | |
کدام اقیانوس، از دهان رود شنیده | تغزل کلمات برادر و پدرم را؟ | |
چگونه سرو بمانم؟ که خط خاطره و خون | شکسته است دلم را، شکسته بال و پرم را |