ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

از ویکی تراث

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی از
سعدی شیرازی



در قالب غزل

با وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن

موضوع: انتظار
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانیجهان و هرچه در او هست صورت‌اند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندتکه هرکه را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهیمرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالتز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمدتو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبتندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانمتو می‌روی به سلامت سلام ما برسانی
سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابداسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی