نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم | | تو را به بوی آشنای مادرت شناختم |
تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل | | که از سکوت غصهدار حنجرت شناختم |
تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را | | میان پارهپارههای دفترت شناختم |
قیام در قعود را، رکوع در سجود را | | من از نماز لحظههای آخرت شناختم |
غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را | | به روی نیزه، از سر منوّرت شناختم |
شکست عهد کوفه این گناه بیشمار را | | به زخمهای بیشمار پیکرت شناختم |
تو را به حس بیبدیل خواهر و برادری | | به چشمهای بیقرار خواهرت شناختم |
اگرچه روی نیزهای ولی نگاه کن مرا | | نگاه کن منم سکینه دخترت شناختی؟ |