هر کس که می خواهد ببیند لطف حیدر را | | باید بگیرد دامن موسی ابن جعفر را |
باب الحوائج شد که درمانده نَمانیم و | | باب الحوائج شد بگیرد دستِ نوکر را |
از نسل شیر خیبر و زهرای مرضیّه ست | | با دست بسته می کند تسخیر خیبر را |
از هر سر انگشت او جود و کرم جاریست | | وقتی نفس می زد جهان می دید کوثر را |
بابای سلطان خراسان است و معصومه | | دنیا ببین این پادشاه ذرّه پرور را |
بر روی دوشش بیرق شیخ امامان است | | استاد علم و رأفت شاه خراسان است |
در هر کجای کشور ما ردّی از پایش | | شد افتخار ما غلامی پسرهایش |
معصومه ی او سفره داری می کند در قم | | پهن است در مشهد به لطف حق ببین سایه ش |