هزار شکر که گشتم مقیم کوی حسین | | نمانْد در دل پُر حسرت، آرزوی حسین |
خدا گواست نخواهم بهشت و حور و قصور | | اگر همیشه بُوَد منزلم به کوی حسین |
محبّتش که به دل داشت جا ز روز ازل | | همان کشید مرا عاقبت به سوی حسین |
چو خضر در پی آب بقا نخواهد رفت | | کسی که زندۀ جاوید شد به بوی حسین |
شود مشاهده وجه خدایِ عزّوجل | | کس ار ز دیدۀ دل بنْگرد به روی حسین |
ز مرقدش همه دم، نور حق نمایان است | | ببین تو نور خدا از رخ نکوی حسین |
تفاوتی نکند خُلق و خوی آن با این | | چه خُلق و خوی محمّد، چه خُلق و خوی حسین |
حسین و نام حسینم شده است ورد زبان | | نباشدم به جهان غیر گفتوگوی حسین |
دعای جنّ و مَلَک مستجاب خواهد شد | | اگر دهند خدا را قسم به موی حسین |
حیاتبخش همه اهل عالم است، فرات | | دریغ و درد کز آن تر نشد، گلوی حسین |
فغان و آه از آن دم! که زینب محزون | | به قتلگاه روان شد به جستوجوی حسین |
هزار پاره تنی غرق لجّۀ خون دید | | ز جور خصم جفاپیشه آن عدوی حسین |
تو مادح دگران باش و هر چه خواهی گوی | | هزار شکر که شوقی است، مدحگوی حسین |