هست و نيست

از ویکی تراث
هست و نيستاز امام خمینیدر قالب غزلموضوع: عرفانی
عالم اندر ذكر تو، در شور و غوغا هست و نيستباده از دست تو، اندر جام صهبا هست و نيست
نور رخسار تو در دلها، فروزان شد نشدعشق رويت، در دل هر پير و برنا هست و نيست
بلبل اندر شاخ گل، مدح تو را خواند و نخواندبوی‏‏ عطر موی‏‏ تو، در دشت و صحرا هست و نيست
درد دل را روی‏‏ زردم، پيش او گفت و نگفتپاره‏‏ پاره جامه‏‏ی‏‏ صبر و شكيبا هست و نيست
جان من، در راه آن دلبر، فدا گشت و نگشتجان خوبانْ، برخی‏‏ خاك دلارا هست و نيست
كاروان عشق، در رؤيای‏‏ او رفت و نرفتجان صدها كاروان، در اين تمنّا هست و نيست