واحسرتا که یافت به من روزگار دست | | وز من گرفت دشمن کافر شعار، دست |
بیدست و فرق منشق و در دیده تیرکین | | دیدی چگونه یافت به من روزگار، دست |
ای پای استوار بمان بر سر وفا | | در پیکرم کنون که ندارد قرار، دست |
چون در طریق اوست چه با اعتبار پای | | چون شد نثار دوست، چه با افتخار ، دست |
ناچار سر نهم به سر زین که کار، زار | | گردد بود ضرور پی کارزار ، دست |
با صورت اوفتم بر روی خاک رزمگاه | | زیرا بود ستون تن هر سوار، دست |
دادم دو دست تا که بگیرم زعاصیان | | در روز حرب با مدد کردگار، دست |
او جای دست مشک به دندان گرفت و داد | | در حفظ آب و آبرو این شاهکار، دست |
خوشدل، دو دست در ره یکتا خدا چو داد | | از چارسو بود به سویش، صد هزار دست |