پیکر هزار پاره و بر نوک نی سرش | | گویم ز سرگذشت سرش یا ز پیکرش؟ |
گویم گر از سرش، سر او را بُرید شمر | | در پیشِ چشمِ زینبِ غمدیده، خواهرش |
گویم اگر ز پیکر او، کرد ابن سعد | | از خاک ره ز ضرب سُم اسب بسترش |
با ساربان به غیر محبّت چه کرده بود؟ | | کز بهر زر، نمود جدا، دست اطهرش |
تقصیر او چه بود؟ ندانم که تا سه روز | | از خاک برنداشت، کسی جسم انورش |
آه از دمی! که او ز عطش داد جان و بود | | شطّ فرات، موجزنان در برابرش |
فریاد دخترش به فلک شد ز قحط آب | | با آن که بود آب روان، مَهر مادرش |
او نیمجان چو بسملِ در خون تپان ولیک | | این یک به تیر میزد و آن یک به خنجرش |
رخشنده گشت، کوکب «جودی»، چو آفتاب | | افکند تا ز مهر حسین، سایه بر سرش |