چرا از همرهان دوش ای سر پُر خون جدا بودی؟ | | چرا پُر خاک و پُر خاکستری؟ دیشب کجا بودی؟ |
که بر روی جراحات سرت پاشیده خاکستر؟ | | مگر درد تو را اینگونه دارویی دوا بودی؟ |
به مهمانی چرا در خانهی بیگانگان رفتی؟ | | بریدی از چه با ما؟ روزی آخر آشنا بودی |
گرفتار جفای خصم ما بودیم دیشب را | | تو در دست که ای سر تا سحرگه مبتلا بودی؟ |
تو را چون بود سر در کوفه، تن در کربلا، جانا | | دل ما سوی کوفه، چشم ما بر کربلا بودی |
یکی گوید تو را جا بود در کنج تنور، ای سر | | یکی گوید به زیر طشت، پنهان از جفا بودی |
نبودی کنج مطبخ جای تو، ای گنج شایانم | | تو آخر روزی، ای سر زینت عرش خدا بودی |
پس از کشتن سری در ماسوا کی شد به نوک نی؟ | | همانا از ازل، ای سر سوا از ماسوا بودی |
همان دم دست «جودی» کاین مصیبت را رقم میزد | | خدایا کاش تن از جان و جان از تن، جدا بودی |