چشمی که به حسن تو نظر داشته باشد | | حیف است ز خورشید خبر داشته باشد |
یک دم نشود آینه از روی تو غافل | | ترسم که به حُسن تو نظر داشته باشد |
آفاق جهان در نظرش وادی طور است | | رندی که دل از غیر تو برداشته باشد |
من بندۀ آن دل که در این قحط محبت | | نالد به طریقی که اثر داشته باشد |
بر پردۀ نیْنالۀ عشّاق نوشته است: | | آن ناله بلند است که پر داشته باشد |
دامان دلی گیر که چون لاله به هر دور | | جامی به کف از خون جگر داشته باشد |
تا منزل خورشید فقط یک مژه راه است | | گر شبنم ما شوق سفر داشته باشد |
بگذار به یکتایی خود شهره بماند | | حیف است ز یوسف که پسر داشته باشد |
جز خون جگر روزیِ روز و شب او نیست | | این عاقبتِ آن که هنر داشته باشد |